مدتی بود که تعدادی از کبوتر های خوبم پشت سرهم میمردن و کلی کمبود پیدا شده بود تا یه روز طوفانی سری به پشت بوم زدم قفس کفترا باز بود یه مرتبه بدون اینکه فکر کنم دون ریختم بیرون اومدن چند تا از نرها شروع به شوخ مستی کردن و چند تایی هم دور بوم افتادن یه مرتبه حس کردم یه طوقی تو آسمون رد شد چوب پر رو بر داشتم و یا علی وقتی آخرین کبوتری که بیرون اومده بود از رو بوم بلند شد تازه فهمیدم چیکار کردم تو چند ثانیه از دور بوم ما دور شدن و افتادن رو محل پایین سریع عقب اومدم و دون ریختم تا چند تایی از لونه بیرون بیان واوضاع مرتب بشه تو دور بعد متوجه همون طوقی شدم که تو تیپ افتاد همین وقت آقا رشید داماد ما بالا اومد که یالا بریم پایین ب یه دس تخته نرد بزنیم خلاصه ما پا شدیم و رفتیم تو اتاق ولی چشمم به لب بوم بود و یکی دو دس همینطوری باختیم که کفترا نشستن و جوانه خال شکلاتی خوشگل لب بام تو کبوترا خود نمایی میکرد همون وقت بارون بشدت شروع به باریدن کرد که از داماد عزیز عذر خواهی کرده به بهانه ای سریع خودمو بالا رسوندم و خوشگله رو گرفته و تو قفس قرنطینه انداختم البته خوشحالیم از اون بیشتر شد که احتمالاماده میشه و جون میده برای جفت دادن با نر زرین خال مرجان بسیار زیبایی که روز قبلش شکار کرده بودم